- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون سلیمان کرد با چندان کمال پیش موری لنگ از عجز آن سؤال
2 گفت برگوی ای ز من آغشتهتر تا کدامین گل به غم به سر شسته
3 داد آن ساعت جوابش مور لنگ گفت خشت واپسین در گور تنگ
4 واپسین خشتی که پیوندد به خاک منقطع گردد همه اومید پاک
5 چون مرا در زیر خاک ای پاک ذات منقطع گردد امید از کاینات
6 پس بپوشد خشت آخر روی من تو مگردان روی فضل از سوی من
7 چون به خاک آرم سرگشته روی هیچ با رویم میار از هیچ سوی
8 روی آن دارد کزان چندان گناه هیچ با رویم نیاری ای اله
9 تو کریم مطلقی ای کردگار عفو کن از هرچ رفت و در گذار