چون شمیم غنچه آیی گر ز از جویای تبریزی غزل 941

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون

1 چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون

2 نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد سینه را چندان کند تا افکند از دل برون

3 سرو امیدت در اندک فرصتی بالا کشد گر توانی آمدن از بند آب و گل برون

4 در دل هر کس که ذوق سیر راه هستی است بال شوق افشان رود از خویش چون بسمل برون

5 زور دست ناتوانی قوت بازوی عجز آورد شمشیر را از پنجهٔ قاتل برون

6 نیست بیم محتسب در شهربند بیخودی می رود از خویش جویا مست لایعقل برون

عکس نوشته
کامنت
comment