- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون
2 نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد سینه را چندان کند تا افکند از دل برون
3 سرو امیدت در اندک فرصتی بالا کشد گر توانی آمدن از بند آب و گل برون
4 در دل هر کس که ذوق سیر راه هستی است بال شوق افشان رود از خویش چون بسمل برون
5 زور دست ناتوانی قوت بازوی عجز آورد شمشیر را از پنجهٔ قاتل برون
6 نیست بیم محتسب در شهربند بیخودی می رود از خویش جویا مست لایعقل برون