1 چون بندگی شهت نمیآید خوش با ملک چو آب و دولت چون آتش
2 برخیز و بسیج آن جهان کن خوش خوش اینجا علف گلخن دوزخ بمکش
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام