چون سلامان آن نصیحت گوش کرد از جامی هفت اورنگ 50

چون سلامان آن نصیحت گوش کرد

1 چون سلامان آن نصیحت گوش کرد بحر طبع او ز گوهر جوش کرد

2 گفت شاها بنده رای توام خاک پای تخت فرسای توام

3 هر چه فرمودی به جان کردم قبول لیکن از بی صبری خویشم ملول

4 نیست از دست دل رنجور من صبر بر فرموده ات مقدور من

5 بارها با خویش اندیشیده ام در خلاصی زین بلا پیچیده ام

6 لیک چون یادم ازان ماه آمده ست جان من در ناله و آه آمده ست

7 ور فتاده چشم من بر روی او کرده ام روی از دو عالم سوی او

8 در تماشای رخ آن دلپسند نی نصیحت مانده بر یادم نه پند

عکس نوشته
کامنت
comment