چون سلامان شد حریف ابسال از جامی هفت اورنگ 47

چون سلامان شد حریف ابسال را

1 چون سلامان شد حریف ابسال را صرف وصلش کرد ماه و سال را

2 باز ماند از خدمت شاه و حکیم هر دو را شد دل ز هجر او دو نیم

3 چون ز حال او خبر جستند باز محرمان کردندشان دانای راز

4 بهر پرسش پیش خویشش خواندند با وی از هر کجا حکایت راندند

5 نکته ها گفتند از نو و کهن تا به مقصود از طلب آمد سخن

6 شد یقین کان قصه از وی راست بود داستانی بی کم و بی کاست بود

7 هر یک اندر کار وی رایی زدند در خلاصش دستی و پایی زدند

8 بر نصیحت یافت کار آخر قرار کز نصیحت نیست بهتر هیچ کار

9 از نصیحت ناقصان کامل شوند وز نصیحت مدبران مقبل شوند

10 از نصیحت زنده گردد هر دلی وز نصیحت حل شود هر مشکلی

11 ناصحان پیغمبرانند از نخست گشته کار عقل و دین زیشان درست

12 هر که از پیغمبری دم زد بر او جز نصیحت ز آسمان نامد فرو

عکس نوشته
کامنت
comment