چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد از جامی غزل 117

چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد

1 چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد

2 تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست با رگ جان من آن را گرهی محکم زد

3 تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار هر دمش چشم من آب از مژه پرنم زد

4 وصل تو ملک سلیمان بود و لب خاتم لب تعظیم خوش آن کس که بر آن خاتم زد

5 کعبه میخانه بود چشمه زمزم خم می کفن خویش خوش آن زنده که بر زمزم زد

6 گر به دور لب جانبخش تو بودی عیسی با وجود تو نیارستی از احیا دم زد

7 عیش پابوس تو تا یافت به عالم جامی پشت پا بر طرب و عیش همه عالم زد

عکس نوشته
کامنت
comment