- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون صبا از زلف یارم هر سحر آرد نسیم جان و دل خواهم کنم ایثار پای او نه سیم
2 جان چه باشد دل که گوید در جهان نامش مبر زآنکه جانها بیش ارزد صحبت یار قدیم
3 آن چنان یاری که پیش جان نمی آید به هیچ دلپذیری دلبری شیرین زبانی بس ندیم
4 بازم از سودای عشقت مست و شیدا کرده ای زان دو چشم همچو نرگس زان دو زلف همچو جیم
5 زلف او جیمست و جمشیدش کمینه بنده ایست خاصه چون باشد دهان تنگ او مانند میم
6 من گدای کوی وصل دوست گشتم زان سبب کی گدای کوی را محروم بگذارد کریم
7 آتشین دل دلبری دارم خدا را چون کنم ای عزیزان همّتی کان دل مگر گردد رحیم
8 در شب وصلش رقیب آمد که بر بندد رهم گفتمش لاحول از احوال شیطان رجیم