1 چون است که عشق اول از تن خیزد زو بر دل و تن هزار شیون خیزد
2 آری بخورد زنگ همی آهن را هر چند که زنگ هم ز آهن خیزد
1 باز آمد آنکه ملک بدو کامکار شد باز آمد آنکه بخت بدو بختیار شد
2 بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت در دست عدل دولت او استوار شد
1 آمد از حوت برنهاده ثقل پیشوای ستارگان به حمل
2 پر لطایف نموده عرض هوا در طرایف گرفته طول جبل
1 بدیع نیست به شب دیدن ستاره در آب بروز بین که سپهری است پر ستاره بر آب
2 زمین چو آینه صورت نمای گشت مگر ز گل نماند میان هوا و آب حجاب