1 چون نام لب تو سرو چالاک بریم رنگ از رخ آب زندگی پاک بریم
2 دادیم بباد بر تمنای تو عُمر مگذار که حسرت تو بر خاک بریم
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 آنچنان داده عشق جوش مرا که ز سر رفته عقل و هوش مرا
2 عقل کلی شده فراموشم بسکه مالیده عشق گوش مرا
1 ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی
2 ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی