چون دیده ام به هجر رخت از جهان ملک خاتون غزل 663

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

چون دیده ام به هجر رخت پر ز خون بود

1 چون دیده ام به هجر رخت پر ز خون بود ما را اگر دمی بنوازی تو چون بود

2 مسین دل ضعیف من ای نور دیدگان با درد اشتیاق تو عضوی زبون بود

3 گفتم مگر شبی بنوازی مرا به لطف نگذاردم که بخت بدم رهنمون بود

4 گشتم یقین و طالع خویش آزموده ام بختم همیشه چون سر زلفت نگون بود

5 مویی شد از خیال رخت تن ز روز هجر کاهی شود اگرچه کُه بیستون بود

6 بگذار کاین دلم ز فراقت حزین شود چون از زبان من به تو صد آفرین بود

7 چون قامتت بگو سخنی راست، کج مگو تا کی قدم ز بار فراقت چو نون بود

عکس نوشته
کامنت
comment