1 چونان شدهام که دید نتوانندم تا پیش توای نگار بنشانندم
2 خورشید تویی به ذره من مانندم چون ذره به خورشید همیدانندم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت مسکین دل رنجور من از درد گداخت
2 گویا که ز روز گار دردی دارد این درد که در پای تو خود را انداخت
1 یا رب مکن از لطف پریشان ما را هر چند که هست جرم و عصیان ما را
2 ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم محتاج بغیر خود مگردان ما را
1 عشقم که بهر رگم غمی پیوندست دردم که دلم بدرد حاجتمندست
2 صبرم که بکام پنجهٔ شیرم هست شکرم که مدام خواهشم خرسندست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به