-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ
2 بس که بعد از سوختن هم گرم دارد تب مرا می کند آیینه از خاکسترم روشن چراغ
3 گر گریبان را گشاید بر نسیم، از عقل نیست آنکه چون فانوس دارد در ته دامن چراغ
4 برنیامد کامم از عقل و جنون در عاشقی نه ز گلشن گل به کف دارد، نه از گلخن چراغ
5 بی می ناب از دماغم دود می خیزد سلیم این چنین باشد چو خالی گردد از روغن چراغ