چون مشرفست همت از مسعود سعد سلمان قصیده 217

مسعود سعد سلمان

آثار مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

چون مشرفست همت بر رازم

1 چون مشرفست همت بر رازم نفسم غمی نگردد از آزم

2 چون در به زیر پاره الماسم چون زر پخته در دهن گازم

3 بسته دو پای و دوخته دو دیده تا کی بوم صبور که نه بازم

4 با هر چه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم

5 من گوهرم ز آتش دل ترسم ناگاهی آشکاره شود رازم

6 نه نه که گر فلک بودم بوته وآتش بود اثر بنگدازم

7 روی سفر نبینم و از دانش گه در حجاز و گاه در اهوازم

8 ابرم که در و لؤلؤ بفشانم چون رعد در جهان بود آوازم

9 از راستی چو تیره بود بیتم دشمن کشم از آن چو بیندازم

10 زان شعر کایچ خامه نپردازد کانرا به یک نشست نپردازم

11 بادم به نظم و نثر و نه نمامم مشکم به خلق و جود و نه غمازم

12 مقصود می نیابم و می جویم مقصد همی نبینم و می تازم

13 بر عمر و بر جوانی می گریم کانچم ستد فلک ندهد بازم

14 با چرخ در قمارم و می مانم وین دست چون نگر که همی بازم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر