-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون مشرفست همت بر رازم نفسم غمی نگردد از آزم
2 چون در به زیر پاره الماسم چون زر پخته در دهن گازم
3 بسته دو پای و دوخته دو دیده تا کی بوم صبور که نه بازم
4 با هر چه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم
5 من گوهرم ز آتش دل ترسم ناگاهی آشکاره شود رازم
6 نه نه که گر فلک بودم بوته وآتش بود اثر بنگدازم
7 روی سفر نبینم و از دانش گه در حجاز و گاه در اهوازم
8 ابرم که در و لؤلؤ بفشانم چون رعد در جهان بود آوازم
9 از راستی چو تیره بود بیتم دشمن کشم از آن چو بیندازم
10 زان شعر کایچ خامه نپردازد کانرا به یک نشست نپردازم
11 بادم به نظم و نثر و نه نمامم مشکم به خلق و جود و نه غمازم
12 مقصود می نیابم و می جویم مقصد همی نبینم و می تازم
13 بر عمر و بر جوانی می گریم کانچم ستد فلک ندهد بازم
14 با چرخ در قمارم و می مانم وین دست چون نگر که همی بازم