1 چون رای بلند تو نباشد رایی مثل رخ خوب تو جهان آرایی
2 جز درگه تو نیست مرا ملجایی چون بنده تو را بسیست در هر جایی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
2 زان همی سوزد جگر در سینه ام خون ز چشمم می رود بر جای آب
1 نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
2 به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
1 بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را پندم نکند گوش زهی خیره ی خود را
2 روی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی تدبیر ندارم چکنم طالع بد را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به