1 چون با دل تو نیست … در یک پوست در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست
2 بس بس که شکایت تو ناکرده بهست رو رو که حکایت تو ناگفته نکوست
1 ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین طغرای خط تو برزده چین بر چین
2 حور از بر تو گریخت پرچین بر چین زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین
1 شفتالوی آبدارت ای سرو سهی آمد ز ره بوسه به دندان رهی
2 سیب زنخت در دل من نار افکند زین سوخته ناید پس از این بوی همی
1 آن روز که مرکب فلک زین کردند آرایش مشتری و پروین کردند
2 این بود نصیب ما زدیوان قضا ما را چه گنه قسمت ما این کردند