1 چون پیشهای شدست سیاست بهملک ری شایدکه هیچ نارم ازین پیشه بر زبان
2 از خوان و از خورش بکشم دست ناشتا چون اوفتد یکی مگس اندر میان خوان
3 از تشنگی بمیرد اگر شیر بنگرد بر چشمهای که سگ زده است اندرو دهان
1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب