چون غنیمت بود شب مهتاب از جهان ملک خاتون غزل 64

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

چون غنیمت بود شب مهتاب

1 چون غنیمت بود شب مهتاب وصل ما را ز لطف خود دریاب

2 تو به خواب خوشی بگو ز چه روی بر دو چشمم ببسته ای ره خواب

3 چند نالم ز درد عشق رخت چند ریزم ز دیدگان خوناب

4 شرط نبود که در مسلمانی من خورم خون و دیگران می ناب

5 در سر آب خوش نشسته به عیش دلبر بی وفا و ما به سراب

6 سر ز پا پا ز سر نمی دانم شده در آب دیدگان غرقاب

7 درد دل با طبیب خود گفتم خود ندادم به هیچ گونه جواب

8 دل به درد فراق بنهادم گفتم این دیده ای مگر تو ثواب

9 تو مرا خون دل به دیده کنی وز دو لعلم نمی دهی عنّاب

10 سرو نازا بناز در بستان بیش از این از جهان تو روی متاب

عکس نوشته
کامنت
comment