- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون غنیمت بود شب مهتاب وصل ما را ز لطف خود دریاب
2 تو به خواب خوشی بگو ز چه روی بر دو چشمم ببسته ای ره خواب
3 چند نالم ز درد عشق رخت چند ریزم ز دیدگان خوناب
4 شرط نبود که در مسلمانی من خورم خون و دیگران می ناب
5 در سر آب خوش نشسته به عیش دلبر بی وفا و ما به سراب
6 سر ز پا پا ز سر نمی دانم شده در آب دیدگان غرقاب
7 درد دل با طبیب خود گفتم خود ندادم به هیچ گونه جواب
8 دل به درد فراق بنهادم گفتم این دیده ای مگر تو ثواب
9 تو مرا خون دل به دیده کنی وز دو لعلم نمی دهی عنّاب
10 سرو نازا بناز در بستان بیش از این از جهان تو روی متاب