1 چون زرد شد از رنج گل رعنایت شد رنج خجل ز روی شهرآرایت
2 دانست که زو دردسری یافتهای افتاد کنون به عذر آن در پایت
1 اهل دل در هوس عشق تو سرگردانند زاهدان شیوۀ این طایفه کمتر دانند
2 ذوق آموختنی نیست که آن وجدانیست عقلا جمله در این کار فرو میمانند
1 ترکم زمی مغانه سرمست میآمد و عقل رفته از دست
2 مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست
1 اینک آن روی مبارک که سزای نظر است مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
2 روح پاک است مصور شده از بهر نظر ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است