- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون برفروزد آینه زان آفتاب رو رو سوی هر که آورد آتش زند در او
2 سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو
3 زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا چشم تو آهوئیست به مردم گرفته خو
4 مشرب رواج یافته چندان که محتسب می میکشد به بزم حریفان سبو سبو
5 در دیر رکرد غسل به می آن که زا ورع بر اسمان نگاه نمیکرد بیوضو
6 ای دوستان فغان که من ساده لوح را کشتند بیگناه بتان بهانه جو
7 از دولت گدائی آن ماه محتشم بهر تو آمد این لقب از آسمان فرو