چون برفروزد آینه زان از محتشم کاشانی غزل 506

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

چون برفروزد آینه زان آفتاب رو

1 چون برفروزد آینه زان آفتاب رو رو سوی هر که آورد آتش زند در او

2 سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو

3 زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا چشم تو آهوئیست به مردم گرفته خو

4 مشرب رواج یافته چندان که محتسب می می‌کشد به بزم حریفان سبو سبو

5 در دیر رکرد غسل به می آن که زا ورع بر اسمان نگاه نمی‌کرد بی‌وضو

6 ای دوستان فغان که من ساده لوح را کشتند بی‌گناه بتان بهانه جو

7 از دولت گدائی آن ماه محتشم بهر تو آمد این لقب از آسمان فرو

عکس نوشته
کامنت
comment