چون به صحرا نکهت آن زلف از جویای تبریزی غزل 561

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون می‌رود

1 چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون می‌رود نافه می‌بالد چنان کز پوست بیرون می‌رود

2 می‌کشد با آنکه بار یک جهان دل را به دوش سرو آزادم ببین نام خدا چون می‌رود

3 بس که چشم میْ‌پرستت دشمن هشیاری است گر فلاطون آید از بزم تو مجنون می‌رود

4 جهل باشد رنجش از دخل کج ارباب جهل حرف در بیدردی یاران محزون می‌رود

5 من نمی‌گویم تویی دزد دل اما چون کنم کز کنارم تا سر کویت پی خون می‌رود

6 گر فتد جویا به دریا عکس روی ما من همچو سیل تند هامون سوی جیحون می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment