- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون شود محو از دل خاکی سرشت ما غبار؟ کی به افشاندن رود از دامن صحرا غبار؟
2 ای نسیم از کوی او مگذر که می ترسم شود در دلش بوی گل از نازک مزاجیها غبار
3 بسکه بیکس دشمنند ارباب دولت، می شود گوهر از گرد یتیمی در دل دریا غبار
4 مهرهٔ گل ریزدم هر قطره اشک از چشم تر دور ازو در خاطرم بگرفته از بس جا غبار
5 آمدی مستانه و غمها به شادی شد بدل باد دامانت فشاند از چهرهٔ دلها غبار
6 من کی ام کز من توان رنجید آنکه بی سبب کیست جویا؟ بنده، جویا؟ خاک ره، جویا؟ غبار!