-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون بامداد بینمت ای ماه دلفروز در عیش و خرمی گذرانم تمام روز
2 چون خورهزار رشته بتاب از فروغ خویش چشم مرا ز هر چه نه دیدار خود بدوز
3 بهر گزند چشم خسان برفروز رخ همچون سپند مردمک چشمشان بسوز
4 با غمزه هرکه دید خم ابروی تو گفت تیریست سینه سوز و کمانیست کینه توز
5 عشق از دم فسرده ندارد حرارتی ناید به فصل دی ز هوا گرمی تموز
6 واقف ز عشق و حسن من و تو چو بیندم گوید به صد شگفت که تو زنده ای هنوز
7 جامی به جور تافتی از راه عشق روی ماذاک فی سریعة اهل الهوی یجوز