1 چون در دلش ز لعل تو اندیشه بگذرد می چون عرق ز پیرهن شیشه بگذرد
2 فرهاد را بگو که ز جرم وفای تو پرویز خود گذشت، اگر تیشه بگذرد
3 در عشق، موج گریه ام از آسمان گذشت چون باده جوش زد ز سر شیشه بگذرد
4 از برق عشق، خشک و تر ما تمام سوخت گریان همیشه ابر ازین بیشه بگذرد
5 بگذر ز پستی و به بلندی برآ، که آب گل می شود به شاخ، چو از ریشه بگذرد
6 از آه، خفته در دل من اژدها سلیم سیلاب ازین خرابه به اندیشه بگذرد