-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون شمع ز خود گرم شتابم به دمی چند از قافلهٔ اشک فراتر قدمی چند
2 حیف است تن و جان شود از وصل حجابت تا کی به میان فاصله بینی عدمی چند؟
3 غم می دهد از هر طرفی عرض، سپاهی کو پرچم آهی که طرازم علمی چند؟
4 تا وادی شیبم ز کجا سر به در آرد طی کرده ام از کوچهٔ تن، پیچ و خمی چند
5 ناموس مسلمانیم ای یأس نگهدار بر طاق دلم چیده تمنّا، صنمی چند
6 نو کیسه گمان کرده همانا مژه ما را کز پارهٔ دل ریخت به دامان درمی چند
7 نوک قلمم کند شد از موی شکافی بس شانه زدم زلف پریشان رقمی چند
8 در وادی گفتار، ز ما پیشتری نیست این راه سپردیم به پای قلمی چند
9 محروم حزین ، از در دل کس نتوان کرد در دامن دریوزه کنان ریز غمی چند