1 چون اشکم ازینچشم چو جیحون بچکد بر برگ زریر آب طبر خون بچکد
2 هر شام که یاد آرم از انروی چو صبح همچون شفق از دیده من خون بچکد
1 صبا بهر شکن از زلف او که تاب دهد شکست عنبر سارا و مشک ناب دهد
2 نگار من چو بعزم صبوح برخیزد زمانه چهره بمهر سپهر تاب دهد
1 این سعادت بین که باز اندر زمان آمد پدید وین کرامت بین که ناگه در جهان آمد پدید
2 شد فروزان از سپهر سروری ماه دگر وین جهان پیر را بخت جوان آمد پدید
1 اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را ز خلد باز ندانند دار دنیی را
2 گهی که سلسله زلف را بجنبانی جنون شود متمنی عقول اولی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به