چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم از جامی غزل 230

چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم

1 چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم اول از بیم رقیب این سو و آن سو بنگرم

2 سوزدم جان ز آرزوی آن خط و عارض به باغ سایه سنبل چو بر گلهای خود رو بنگرم

3 بر میان صد رشته جان با کمر بستی گره تا به کی چندین گره بسته به یک مو بنگرم

4 روی من به گفته ای یا ماه، رخصت ده دمی تا گشایم برقع و روی تو نیکو بنگرم

5 من همی میرم پس زانوی غم در بزم عیش تا کیت با این و آن زانو به زانو بنگرم

6 در تماشای تو حیرانم ندانم چون کنم زلف و رخ یا خال و خط یا چشم و ابرو بنگرم

7 چند گوی از زخم چوگان تو باشد بهره مند من ز حسرت اشکریزان دور در گو بنگرم

8 بر لب جو یک زمان بنشین که پنهان از رقیب عکس رخسار تو را افتاده در جو بنگرم

9 بر دل جامی چو ناوک می‌زنی بهر خدای سخت‌تر می‌کش کمان تا زور بازو بنگرم

عکس نوشته
کامنت
comment