1 چون از نظرم سرو سمنبر بگذشت این مردم دیده اشکش از سر بگذشت
2 در چشمه آفتاب میجست رخش نا دیده تمام آبش از سر بگذشت
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست