- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تو را گشتم ز جان و دل غلام من ز جان گویم فلک بادت به کام
2 باد کامت از جهان حاصل ولی میل دل بادا تو را بر ما مدام
3 این همه آتش که در جان منست سخت مشکل می شود سودای خام
4 چون صراحی دل پر از خونم مدام در میان سرگشته ام مانند جام
5 با رخت شبهای تاری همچو صبح بی رخت صبح جهان دارم چو شام
6 خستگان را زود بنواز از کرم تا شوی اندر دو عالم نیک نام
7 همچو شمعم برفروزان روز وصل همچو سروم از در دل می خرام
8 همچو سروم سایه ای بر سر فکن تا جهان گردد از آن رو با نظام