- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون گویمت که: در دل ویران من درآی بشکاف سینه من و در جان من درآی
2 هر شب منم فتاده ز هجران بگوشه ای آخر شبی بگوشه هجران من درآی
3 رفتی ببزم عیش رقیبان هزار بار یک بار هم بکلبه احزان من درآی
4 گفتم: در آبدیده، چرا در نیامدی؟ ای نور هر دو دیده، بفرمان من درآی
5 در کنج غم بدیده گریان نشسته ام ای باغ نو شکفته خندان من، درآی
6 روزی اگر بلطف نیایی بسوی من باری، شبی بخواب پریشان من درآی
7 حیران نشسته ام چون هلالی در انتظار ای مه، بیا، بدیده حیران من درآی