به جرم این که گفتم سوز از محتشم کاشانی غزل 568

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

به جرم این که گفتم سوز خود با عالم‌افروزی

1 به جرم این که گفتم سوز خود با عالم‌افروزی چو شمع استاده‌ام گریان که خواهد کشتنم روزی

2 از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده می‌ریزد که چون صبح از دلم سر می‌زند مهر دل‌افروزی

3 نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع اگر بودی من بی‌خانمان را بخت فیروزی

4 ندارم در شب هجران درون کلبهٔ احزان به غیر از نالهٔ دم سازی ورای گریهٔ دلسوزی

5 ز شادی جهان فارغ ز عیش دهر مستغنی دل غم‌پروری داریم و جان محنت اندوزی

6 دلم شد چاک چاک از غم کجائی ای کمان ابرو که می‌خواهم ز چشم دلنوازت تیر دلدوزی

7 نبودی بی‌نظام این نظم صبیان تا به این غایت اگر گه گاه بودی محتشم را نکته آموزی

عکس نوشته
کامنت
comment