1 چون می شنوم برطمع خودپیروز زین پس منم ودلی قناعت اندوز
2 دانم که شکم خاره تر از چرخ نیم و او نیز بقرصی بسرآرد هر روز
1 دل غنچه را باز این غم گرفتست که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
2 نقاب از رخ او بخواهد گشودن صبا غنچه را زان فرادم گرفتست
1 سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
2 نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
1 سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
2 بگسترند عروسان باغ دامن خویش چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به