چون من بلندنظر گاه گاه می افتد از سعیدا غزل 214

چون من بلندنظر گاه گاه می افتد

1 چون من بلندنظر گاه گاه می افتد نظر به همتم از سر کلاه می افتد

2 چه رمزهای نهانی نمی کنند به هم به هم چو شاه و گدا را نگاه می افتد

3 خوشم به گریه ولی قطره ها چو آبله ای قدم نمانده به پای نگاه می افتد

4 خوشم به سرو روانی که با دو دست به گردن شراب خورده و خواه و نخواه می افتد

5 مدار آینه را رو به روی شاهسواری عنان هوش ز دست نگاه می افتد

6 ز دستگیری یاران که خوشدل است که یوسف چو شد خلاص ز گرگان به چاه می افتد

7 چو جوز خام سعیدا نشان بی مغزی است هر آن سری که به قید کلاه می افتد

عکس نوشته
کامنت
comment