- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون من ندارم جز تو کس جز تو ندارم هیچکس فریاد خوانم بر درت آخر به فریادم برس
2 آشفته ام چون موی تو بر آرزوی روی تو سرگشته ام در کوی تو بر تو ندارم دست رس
3 گفتم ز لعلت خسته ام یک شربت آبی ده مرا آمد به گوشم زان دو لب گفتا که ما را از تو بس
4 کشتی در افکن ای دل مسکین ببین در بحر غم سیل فراقش را که چون بگرفت ما را پیش و پس
5 گرچه تویی فارغ ز ما ما را میسّر چون شود دوری ز روی مهوشت ای نور دیده یک نفس
6 تا دل هوایی می برد در دیدن دیدار تو این دیده ی مهجور را خوابش نیاید از هوس
7 در آرزوی روی چو گلبرگ تو در صبحدم فریاد شوقی می زنم مانند بلبل در قفس
8 خالی ز عنبر کرده ای بر لعل جان بخشت یقین شکّر فروشان لبت خالی نباشند از مگس
9 کردم جهانی در سرت سر کرده ای با ما گران ظلمی چنین ای نازنین جایز ندارد هیچکس