1 چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست چون دید دلم گشت به زلفت پابست
2 پیوسته به خم بود چو ابروت دلم جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
2 درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
1 اسباب جهان نیست میسّر دل ما را آخر که کند حل به جهان مشکل ما را
2 بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی از لطف دوایی بکن آخر دل ما را
1 دلبر سنگ دل شوخ جفاپیشهٔ ما نگذرد بر دل سنگین تو اندیشهٔ ما
2 شب هجرانت درازست و چو زلفت تاریک ننهادی به جز از خون جگر توشهٔ ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به