1 چون شمع ز سر تا به قدم می سوزم من سوخته ام دگر به غم می سوزم
2 در حسرت شیرین لب آن یار عزیز یک دم نه که تا به صبحدم می سوزم
1 آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما
2 ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما
1 رحمی بکن آخر به من خسته خدا را از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را
2 زین بیش نماندست مرا طاقت هجران آخر نظری کن به من از لطف خدا را
1 گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
2 از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا