1 چون از من دلخسته به یکباره رمید هجران به وصال من دلخسته گزید
2 بر جان خود و حال جهان رحم نکرد آری مگر آه و سوز مادر نشنید
1 ای دیده در دو دیده جانم خیال تست سودای خاطرم ز سر زلف و خال تست
2 ای باد صبحدم بگذر سوی آن نگار از من ببر پیام که آنجا مجال تست
1 جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
2 مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
1 ای خجل از شرم رویت آفتاب وی ز تاب هجر تو دلها کباب
2 آتش دل را دوا می خواستم از طبیب و صبر فرمودم جواب