چون مشرف از مسعود سعد سلمان دیوان اشعار 19

مسعود سعد سلمان

آثار مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

چون مشرف است همت بر رازم

1 چون مشرف است همت بر رازم نفسم غمی نگردد از آزم

2 چون در به زیر پارهٔ الماسم چون زر پخته در دهن گازم

3 بسته دو پای و دوخته دو دیده تا کی بوم صبور که نه بازم

4 با هرچه آدمی است همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم

5 من گوهرم ز آتش دل ترسم ناگاهی آشکاره شود رازم

6 نه نه کر گر فلک بودم بوته و آتش بود اثیر بنگدازم

7 روی سفر نبینم و از دانش گه در حجاز و گاه در اهوازم

8 ابرم که در و لؤلؤ بفشانم چون رعد در جهان فتد آوازم

9 از راستی چو تیر بود بیتم دشمن کشم از آن چو بیندازم

10 زان شعر کایچ خامه نپردازد کان را به یک نشست نپردازم

11 بادم به نظم و نثر و نه نمامم مشکم به خلق و جود و نه غمازم

12 مقصود می‌نیابم و می‌جویم مقصد همی نینم و می‌تازم

13 بر عمر و بر جوانی می‌گریم کانچم ستد فلک ندهد بازم

14 با چرخ در قمارم می‌مانم وین دست چون نگر که همی بازم

عکس نوشته
کامنت
comment