1 چون از پی دلبر دل شوریده برفت وز غایت آرزوش دزدیده برفت
2 دانست که گرد دوست ماند برهد خون گشت چو قطره قطره از دیده برفت
1 من خواهم راز آشکارا نکنم والبته هر آنچ هست پیدا نکنم
2 آن تو همان است که گویی که مکن چون مقدور است چون کنم تا نکنم
1 من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم
2 سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم
1 نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است
2 با چرخ مکن حواله کاندر ره دین چرخ از تو هزار بار سرگشته تر است