1 چون بر او عرض امانت شد به جهل خویش را فرزام هم دانست و اهل
2 دید مسجود ملایک خویش را هم معلم اسم پیش از پیش را
3 هم بر او کردند عرض اختیار راستی گفتا منم عالم مدار
4 پای پیش آورد و زانو برشکست بار سنگین امانت دوش بست
1 خر لگد زد بر دهان و بر سرش کرد خالی سر ز سودای زرش
2 یک لگد زد خر بر آن گرگ کهن هم شکستش آسیا و هم دهن
1 عارفی می رفت روزی در رهی با دل دانا و جان آگهی
2 ناگهش آمد به گوش از روزنی کاین سخن می گفت با شوئی زنی
1 هان چه مردان بشکن این محکم طلسم پای بیرون نه ز ملک جان و جسم
2 جسم را در راه جانان خوار کن جان به خاکپای او ایثار کن