1 چون بر او عرض امانت شد به جهل خویش را فرزام هم دانست و اهل
2 دید مسجود ملایک خویش را هم معلم اسم پیش از پیش را
3 هم بر او کردند عرض اختیار راستی گفتا منم عالم مدار
4 پای پیش آورد و زانو برشکست بار سنگین امانت دوش بست
1 روزه را شبها به آب افطار کرد شکر کرد و سجده ی جبار کرد
2 روز دیگر باز نامد راتبه آمدش زان خاطبه بل عاطبه
1 هان چه مردان بشکن این محکم طلسم پای بیرون نه ز ملک جان و جسم
2 جسم را در راه جانان خوار کن جان به خاکپای او ایثار کن
1 زن جوابش داد کای مرد خدا ای که هستی در عبادت پارسا
2 آنچه فرمودی درستوست ای رفیق لیک گم کردی در این وادی طریق
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به