1 چون بر او عرض امانت شد به جهل خویش را فرزام هم دانست و اهل
2 دید مسجود ملایک خویش را هم معلم اسم پیش از پیش را
3 هم بر او کردند عرض اختیار راستی گفتا منم عالم مدار
4 پای پیش آورد و زانو برشکست بار سنگین امانت دوش بست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هرکه نزدیک من آید یک ذراع من روان گردم سوی او باع باع
2 هرکه پیماید ره من میل میل من بفرسخ فرسخ آیم آن سبیل
1 گو به زن آخر چه گفت آن مؤتمن گفت قرآن می نفهمی دم مزن
2 گرچه سعی و کسب آمد در کتاب هم توکل بندگان را در خطاب
1 آن یکی پرسید از پرخواره ای حرفتی داری و یا بیکاره ای
2 گفت من دارم همایون پیشه ای نیست جز آن پیشه ام اندیشه ای
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به