1 چون تیر قلم گرفت و دفتر برداشت خواجه زر و، من عشق و، هما پر برداشت
2 ناگاه ز پاگاه خری سر برداشت افسار ز سرفگند و افسر برداشت
1 ما به خلد از سر کویت به تماشا نرویم به تماشا برود گر همه کس، ما نرویم
2 تا گل روی تو، در شهر تماشاگه ماست به تماشای گل از شهر به صحرا نرویم!
1 ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
2 تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را کنند رام، مگر روزگار نگذارد
1 دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛ چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
2 همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش