1 چون داد قضا صیقل مرآت وجود در شرم تو اغراق به نوعی فرمود
2 کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز عکست شود اندر رخ از آیننه نمود
1 ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
2 کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
1 این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
2 این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره آن روی زیبا کردهام
1 نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب
2 کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب