1 چون خواست حسن مدح شهنشاهی گفت سوسن سخنیش ازسر آگاهی گفت
2 من دارم ده زبان و هستم خاموش تو بنده یک زبان ثنا خواهی گفت
1 خاک را از باد بوی مهربانی آمد است در ده آن آتش که آب زندگانی آمد است
2 نرگس خوشبوی مخمور طبیعی خاستست بید خرم روی سر مست جوانی آمد است
1 بزرگ جشن همایون و ماه فروردین خجسته بادا بر آفتاب روی زمین
2 علاء چتر و کلاه و بهاء افسر و بخت جمال تیغ و نگین و جلال مسندو دین
1 هین در دهید باده که هنگام بی غمی است زان باده که مشرق خورشید خرمی است
2 تا روی چون دو پیکر در روی او کشم زیرا که مان چو پروین وقت فراهمی است