چون برفت از دار از عطار نیشابوری منطق‌الطیر 72

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

چون برفت از دار دنیا بایزید

1 چون برفت از دار دنیا بایزید دید در خوابش مگر آن شب مرید

2 پس سؤالش کرد کای شایسته پیر چون ز منکر درگذشتی وز نکیر

3 گفت چون کردند آن دو نامدار از من مسکین سؤال از کردگار

4 گفتم ایشان را که نبود زین سؤال نه شما را نه مرا هرگز کمال

5 زانک اگر گویم خدایم اوست بس این سخن گفتن بود از من هوس

6 لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال باز گردید و ازو پرسید حال

7 گر مرا او بنده خواند اینت کار بنده‌ای باشم خدا را نامدار

8 ور مرا از بندگان نشمارد او بسته‌ای بند خودم بگذارد او

9 با کسی آسان چو پیوندش نبود من اگر خوانم خداوندش چه سود

10 چون نباشم بنده و بندی او چون زنم لاف خداوندی او

11 در خداوندیش سرافکنده‌ام لیک او باید که خواند بنده‌ام

12 گر ز سوی او درآید عاشقی تو به عشق او به غایت لایقی

13 لیک عشقی کان ز سوی تو بود دان که آن درخورد روی تو بود

14 او اگر با تو دراندازد خوشی تو توانی شد ز شادی آتشی

15 کار آن دارد نه این ای بی خبر کی خبر یابد ازو هر بی‌هنر

عکس نوشته
کامنت
comment