1 چون فروماندی ز بد کردار خویش پارسا گشتی کنون و نیک خو
2 آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر، من به شعر آرم کنون از بهر تو
3 گند پیری گفت کهش خوردی بریخت «مر مرا نان تهی بود آرزو»
1 به چه ماند جهان مگر به سراب سپس او تو چون دوی به شتاب؟
2 چون شدستند خلق غره بدو همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
1 بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند کز نور هر دو عالم و آدم منورند
2 اندر مشیمهٔ عدم از نطفهٔ وجود هر دو مصورند ولی نامصورند
1 این جهان خواب است، خواب، ای پور باب شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
2 روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد روشنیش، ای روشنائیی چشم باب