1 چون دست اجل تخته برهان بسترد بس بار مظالم که بدان عالم برد
2 در مدت عمرش که ز بد بود بتر هرگز به ازین نکرد کاری که بمرد
1 شد چشم جهان روشن و جانها همه خرم از طلعت فرخنده نوئین معظم
2 آن شیر که با پنجه وبازوی شکوهش چون پنجه بید آمد سرپنجه ضیغم
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
1 به فال فرخ و روز خجسته سوی عراق رسید موکب میمون صاحب آفاق
2 خدایگان وزیران بهاء ملت و دین پناه و ملجاء اهل جهان علی الاطلاق