شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛ از آذر بیگدلی قصیده 15

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛

1 شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛ لاغر و زرد و خم از بار ملال

2 گوش بر زمزمه ی نوبت عید چشم بر راه هلال شوال

3 محتسب، بسته در میکده ها؛ زده بر هر در از آهن اقفال

4 پیر میخانه، ز اندوه خمار؛ مانده آشفته دل و شیفته حال

5 میفروشان، همه را سامعه کر؛ باده نوشان، همه را ناطقه لال

6 برده رعشه، حرکت از رقاص؛ بسته خمیازه، زبان قوال

7 ز خمار آمده سرها بصداع ز آتش دل، زده لبها تبخال

8 شده سجاده کشان، مفتی شهر؛ دامن افشان، بهزار استعجال

9 جانب مسجد آدینه روان زاهدان سبحه بکف از دنبال

10 گه بمحراب، پی عرض صلاح گه بمنبر، پی اظهار کمال

11 روی آورده بصد مکر و فریب گفتگو کرده بصد غنج و دلال

12 واعظ مسجد و، دردی کش شهر؛ آن بحرف آمده و، این شده لال

13 در سر هر کس، صد رنگ هوا؛ در دل هر کس، صد گونه خیال

14 شاه و درویش، ز دست افگنده ؛ ساغر آینه گون، جام سفال

15 من که، از جرگه ی مستان بودم؛ بسته چشم از نظر و، لب ز مقال

16 داشتم از غم ایام، اندوه داشتم از ستم چرخ، ملال؛

17 رفت چندیم بتلخی، چون عمر؛ ماند چندیم بسختی، چون حال

18 رندی از گوشه ی میخانه نهان گفت: مخروش ز اندوه و منال

19 گذرد عمر، نه بر یک آیین؛ گذرد حال، نه بر یک منوال

20 عنقریب است که اوضاع جهان گردد از سر فلک حال بحال

21 درد درمان شود، اندوه نشاط؛ رنج راحت شود، ادبار اقبال

22 شب شود روز و، دگر دی نوروز؛ غم شود عیش و، دگر هجر وصال

23 من ازین مژده بجا آوردم سجده ی شکر خدای متعال

24 گشته در زاویه ی صبر مقیم تا برآید کیم اختر ز و بال؟!

25 پانزده روز چو از ماه برفت سیصد و شصت چو بگذشت ز سال

26 زد در ایوان حمل، شاه نجوم تکیه بر تخت بصد استقلال

27 بمیان بسته، بسر بنهاده کمر دولت و تاج اقبال

28 رفته گل، از چمنش بر سر راه کرده سرو و سمنش استقبال

29 یعنی از فر کله گوشه ی گل یافته لشکر دی استیصال

30 چتر افراخته طاووس بهار گل فشان رنگ برنگ از پرو بال

31 ساغر لاله و گل، از می و مل؛ این لبالب شده، آن مالامال

32 غنچه، خندان شده از ابر بهار؛ سرو، رقصان شده از باد شمال

33 بلبل، افشانده غبار از بر و دوش؛ فاخته ریخته گرد از پر و بال

34 رسته گلها، ز طرب، رنگ برنگ؛ گشته مرغان، ز شغب، حال بحال

35 ارغوان، کرده ببر لعل قبا سرو پوشیده زبرجد سر بال

36 تافتد سایه بگلشن، مرغان پر بپر بافته و بال ببال

37 هم بنفشه شده و هم لاله مظهر روی بتان از خط و خال

38 دیدم آخر زنم ابر بهار دیدم آخر زدم باد شمال

39 غنچه بشکفت، بصد عیش و نشاط گل بخندید بصد غنج و دلال

40 نه شکوفه است، که هر نازک شاخ؛ نبود برگ، که هر تازه نهال؛

41 کرده در دست، ز گوهر یاره؛ بسته بر پا ز زمرد خلخال؛

42 حال گرداند جهان را از نو حال گردان جهان نعم الحال

43 فتوی پیر مغان بنوشتند که: بهار آمد و شد باده حلال

44 در میخانه گشادند و، ز خم جوش زد باده، چو از چشمه زلال

45 بر در میکده شده پیر مغان جام بر دست بفیروزی فال

46 کرد از می، همه را سرخوش و گفت که: بهار است و بود زهد و بال

47 اشربوا، ذلک عیش الاحرار اطربوا، ذلک خیر الاعمال

48 این چه فصل است؟ زهی عیش و نشاط! این چه حکم است؟ زهی جاه و جلال!

49 مرحبا روز، که نیکو شد روز؛ حبذا سال، که فرخ شد فال

50 ساقی، العیش؛ دگر نوشد روز؛ مطرب، الوجه؛ دگر نوشد سال!

51 چند در قهقهه گلها، تو ملول؟! چند در زمزمه ی مرغان و، تو لال

52 تو ببین خنده ی آنان، میخند؛ تو شنو ناله ی ایشان، مینال

53 تو کف موسوی از جیب برآر جلوه ده ساغر خورشید مثال

54 تو دم عیسوی، اندر نی دم زندگی ده بشهیدان ملال

55 مانده نیمی دگر از مه دانم لیک بس تنگدلم زین احوال

56 منتظر چند نشایند مرا بامیدی که کنیم استهلال؟!

57 سر انصاف ندارید، ار نه ماه ماهست، چه بدر و چه هلال!

58 می بده، اول سال است امروز؛ تا بشادی گذرانم همه سال

59 نی بزن، نیمه ی ماه است امشب؛ تا همه ماه نشینم خوشحال

60 گر چه هست و بودم، چون دگران؛ سر زهد و سر تقوی مه و سال

61 چکنم؟ اول سال است امروز سال نو گشت بفیروزی فال!

62 یعنی آرایش فروردین است شاهد نامیه بنمود جمال

63 چکنم؟ نیمه ی ماه است امشب؛ کوکب بخت برآمد ز وبال

64 یعنی از نور فشان مشعل ماه گشت روشن، چه صحاری چه جبال

65 مهر رفته است، ز غربت بشرف؛ مه رسیده است، ز نقصان بکمال

66 نیمه ی ماه بعشرت کوشم نیمه اش چون گذراندم بملال

67 بوی گل، پرتو مه، فصل بهار طرف جو، ساغر می، باد شمال

68 گرمی اکنون نحورم، کی بخورم؟! منعم از باده، خیالی است محال!

69 نیمه ی ماه صیام است، و گذشت پانزده روز ز عمرم بکلال

70 پانزده روز دگر صبر کنم؟ بکسالت گذرانم احوال؟!

71 تو بگو! عمر مرا کیست ضمان؟! تو بگو: کار مرا چیست مآل؟!

72 چون گذارم قدح از دست کنون که نماید مه شوال جمال؟!

73 همه کس داند و، من نیز، که نیست پرتو بدر کم از نور هلال

74 خاصه، وقتی که دهد کاسه ی بدر یادم از جام کف بحر نوال

75 گل گلزار سیادت، احمد که ز باغ شرفش رسته نهال

76 مرکز دایره ی عز و علا آفتاب فلک جاه و جلال

77 آنکه کردند مهان نامش را ثبت در دفتر ارباب کمال

78 تا به آدم، بخلافت انساب؛ تا به حوا بشرافت انسال

79 ای مه آیینه ی خورشید آیین ای فریدون فر جمشید جمال

80 پیش بین بود سکندر، کز پیش ساخت آیینه به نیروی خیال

81 که بکف گیرد و در وی بیند از رخ مهر مثالت تمثال

82 دل تو، بحری و؛ بحر مواج! کف تو، ابری و، ابر هطال!

83 پر از آن، گوهر تمکین و خرد؛ سبز ازین کشت آمانی و آمال

84 گشته تا دست عطای تو دراز دست کوته شده سایل ز سؤال

85 ز تو گر کیسه ی کان، کاسه ی بحر؛ شد تهی از زر و خالی ز لآل

86 کیسه و کاسه ی مردم پر شد ای تو کان کرم و بحر نوال

87 پیش ازین حاتم و رستم بجهان مثل از جود و شجاعت شد وحال

88 او بخیل و، تو جوادی بمثل؛ او جبان و، تو شجاعی بمثال!

89 طی شد افسانه ی حاتم، چون بست؛ دست جود تو در کاخ سؤال

90 کم شد آوازه ی رستم، چون خست تیغ رزم تو برو دوش رجال

91 چون گشایی بجهان دست سخا چون برآری ز میان تیغ قتال

92 معن خندد، بکه؟ - بر حاتم طی! سام گرید، بکه؟ - بر رستم زال!

93 نه سلیمانی و، در امن و امان وحش و طیر از تو بفیروزی فال

94 همه از مطبخ تو، راتبه خوار همه در سایه ی تو فارغ بال

95 نسبت نسخه ی ارباب دول حسبت دفتر ارباب کمال

96 چون شوی، پی سیر وادی فکر؛ چون شوی، غوطه ور بحر خیال

97 گوهر از نظم تو افتد ز نظام اختر از نثر تو افتد بوبال!

98 بود اگر سحر در اسلام حرام گشت از کلک تو امروز حلال

99 بهر آرایش بزمت شب و روز بهر تزیین بساطت مه و سال

100 عاج، فیل آوردو؛ عنبر، گاو؛ شهد، نحل آورد و؛ مشکل غزال!

101 خار گل آورد و، کرم حریر؛ کوه بحر آورد و، بحر لآل!

102 چون خم آری بکمان از پی صید لرزه افتد بصحاری و جبال

103 گه سوی کوه برانی ابرش؛ گه سوی دشت جهانی زیبال

104 هم گشایی گره، از شاخ گوزن هم ربایی نگه، از چشم غزال

105 روز شانه زند و، شب خارد ز احتسابت همه ماه و همه سال

106 زلف حقار، عقاب از چنگل پشت آهو بره، شیر از چنگال

107 چون ببندی بکمر تیغ ظفر؛ چون نشینی بسریر اقبال

108 بدیار عدم آرند ارواح روی از بیم تو، پیش از آجال

109 سرقدم کرده، بپابوس آیند؛ پیش از وعده، ز ارحام اطفال

110 بود از گرز تو هنگام نبرد بود از تیر تو در وقت جدال

111 دژع دشمن، بتنش پرویزن؛ سپر خصم، بدستش غربال

112 نه نهنگی تو و، در صف مصاف نه پلنگی تو و، در دشت قتال

113 چون زنی گرز بفرق شجعان چون کشی تیغ بروی ابطال

114 خاک پوشد بر آنان، در دم؛ خون بشوید تن اینان فی الحال

115 غرض آن را که فرستی تو بنار خاک حفار بود، خون غسال

116 روز هیجا، دو سپاه از دو طرف صف چو بندند پی جنگ و جدال

117 باد در نای دماند نایی چوب بر طبل نوازد طبال

118 تیغ از آب برآرد طوفان گرز از خاک برآرد زلزال

119 تیغ بر کف، چو میان دو سپاه رخش تازی بهزار استقلال

120 نبرد جان ز میان خصم، مگر کند از رخش تو وام استعجال

121 مرحبا رخش بپایان گردت که بگردش نرسد پیک خیال

122 حبذا، اشهب گردون سیرت؛ که سمش بدر بود، نعل هلال

123 در روش، تندتر از ابر بهار؛ در سکون؛ سخت از سنگ جبال

124 از همه عیب بری، سم تا گوش؛ رشک فرمای پری، دم تا یال

125 شوخ چشمی، که عنانش چو دهی سوی هامون، ز پی صید غزال

126 چشم بر صید نیفگنده هنوز افتدش خیل غزال از دنبال

127 بخلاف روش خنگ فلک گر کنی گرم عنانش فی الحال

128 بقفا روی نیاورده کند ماضی اول قدمش استقبال

129 روی بر پای سمندت مالم که کنم جرم زبان را پامال

130 من کیم، تا شومت وصف نگار؟! من کیم، تا شومت مدح سگال؟!

131 ننگارند، بناخن دفتر؛ نشمارند به انگشت رمال

132 حرز جان باشد، و تعویذ تنت دم اقطاب و، دعای ابدال

133 بود آشفته گر این نظم، مرنج؛ حسن اخلاص نگر، صدق مقال

134 بود از صدق، بگوش احمد خوشتر از شین کسان، سین بلال

135 صاحبا، آه ز دهر غدار؛ سرو را، داد ز چرخ قتال

136 که مرا کرده قرین، دور از تو بغم و محنت و اندوه و ملال

137 وقت تنگ است، وگرنه غم خویش عرض میکردم اگر بود مجال

138 چکنم آه؟! دلم ننگ و نماند؛ محرمی غیر تو فرخنده خصال!

139 خامه و نامه بدست آوردم بلکه تفصیل دهم شرح ملال

140 دید چون ترک ادب در تفصیل خردم گفت که: اجمال اجمال

141 سخنش چون به ادب مقرون بود هم باجمال نوشتم احوال

142 کای خردپیشه ی انصاف آیین کت در اقلیم هنر نیست همال

143 از وطن، رخت بغربت بردم مدت هجر، فزون شد ز سه سال

144 نه کسی خواند، ز مهرم بوطن؛ نه کسی کرد، رسولی ارسال

145 باز حب وطن از یاد نرفت نیستم از اهل وطن بیهده نال

146 خود حکم باش، که حکمت بادا؛ عمر تا کی گذرانم بملال؟!

147 کرده من نامه روان ماه بماه بوطن آمده من سال بسال

148 نه حریفی شودم نامه نگار نه رفیقی کندم پرسش حال

149 بجگر میخلدم، خار فراق؛ ور نه خوش میگذرانم احوال

150 دست برداشته ام، از زر و سیم چشم پوشیده ام، از مال و منال

151 حسرتم نیست، به افزونی جاه رغبتم نیست، به بسیاری مال

152 در دلم نیست، و لله الحمد غم و اندیشه ی فرزند و عیال

153 عرض ثروت، غرضم نیست، ولی شکر نعمت کنم از بیم زوال

154 نگذرد گرچه ز بیقدری من صحبتم اهل وطن را بخیال

155 لیک من کرده ام، و باز کنم وصلشان را ز خداوند سؤال

156 نیم شب خیزم و بردارم دست کای خداوند کریم متعال!

157 بود آیا که سرآید شب هجر؟! بود آیا که رسد روز وصال؟!

158 با حریفان بنشینیم و کنیم خاطری خوش بجواب و بسؤال

159 قبله گاها، شده هنگام دعا؛ بدعا کرده قبول استقبال

160 باد ای نسل شهان، در همه وقت؛ باد ای جان جهان، در همه حال؛

161 شهد در کامت و، شاهد بکنار؛ راح در جامت و، ریحان بسفال!

162 عیش بادت، همه صبح و همه شام عید بادت، همه ماه و همه سال!

عکس نوشته
کامنت
comment