شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار از جامی غزل 437

شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار

1 شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار یعنی از آب شفق گون جام زر خالی مدار

2 چرخ با قد نگون سالی کشد دامن به خون تا شبی آرد چنین فرخنده ماهی در کنار

3 تخم عشرت ز آب می روید به خاک میکده ای که داری دسترس تخمی درین مزرع بکار

4 تشنه لب مردیم ساقی جرعه ای بر ما فشان خشک شد کشت ای سحاب لطف بارانی ببار

5 شیشه صاف ار نباشد گو سفال دردباش رند درد آشام را با این تکلف ها چه کار

6 حال ما در بزم رندان از می و شاهد خوش است محتسب بهر خدا ما را به حال ما گذار

7 سر فرو بردن به دلق زهد جامی تا به کی عید شد پای خمی گیر و به عشرت سربرآر

عکس نوشته
کامنت
comment