1 شد بهار و شمع با گل آشنایی میکند آشنایی از برای روشنایی میکند
2 با تپانچه میتوان تا چند رو را سرخ داشت؟ چهره را لعلی شراب کهربایی میکند
3 با کسی الفت مکن هرگز که یاران را فلک آشنا با یکدگر بهر جدایی میکند
4 هیچ صید از پنجهٔ خونین صیادی ندید با دل من آنچه آن دست حنایی میکند
5 آنکه دل بر صحبت عمر سبکرو بسته است خواب خوش در سایهٔ مرغ هوایی میکند
6 هرکه میخواهد به تنهایی کند شهرت سلیم همچو عنقا دخل در کار خدایی میکند