- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیروی تو شد تیره از اشک مرا شبها روشن نشود شبها بیماه ز کوکبها
2 از تیرگی هجرت شد روز و شبم یکسان کز شب سیهم روز است وز روز سیه شبها
3 عشاق که از هجرت کردند تهی قالب باز از لب جانبخشت جان رفت به قالبها
4 بیقدر تو در بستان هر شاخ که پربرگ است ماریست مرا کز وی آویخته عقربها
5 یک قطره می ای ساقی بس کرد میم لیکن زان می که ترا گردد آلوده به آن لبها
6 من مست شراب ای دل زهاد و غم کوثر دوری بودم زیشان از دوری مشربها
7 در دیر مغان فانی یک جام خورد اکنون یک جام دگر خواهد با ناله یاربها