شد جوانی ز سالکان طریق از جامی هفت اورنگ 33

شد جوانی ز سالکان طریق

1 شد جوانی ز سالکان طریق با یکی پیرکار دیده رفیق

2 پیر چون آفتاب پرمایه وان جوان از قفاش چون سایه

3 می بریدند ره که ناگاهی گشت پیدا پر آب و گل راهی

4 پیر مستانه می نهاد قدم آن جوان از پی ایستاده دژم

5 کش مبادا شود در آن ما بین از گل آلوده جامه یا نعلین

6 پیر چون آن بدید گفتا هی خر نیی بیم آب و گل تا کی

7 چند داری نگاه جامه ز گل دل نگه دار ای مغفل دل

8 از گل و آب جامه بتوان شست که شود پاکتر ز بار نخست

9 لیک چون دل به غفلت آلاید خونت از دیدگانت بپالاید

عکس نوشته
کامنت
comment