- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد جوانی ز سالکان طریق با یکی پیرکار دیده رفیق
2 پیر چون آفتاب پرمایه وان جوان از قفاش چون سایه
3 می بریدند ره که ناگاهی گشت پیدا پر آب و گل راهی
4 پیر مستانه می نهاد قدم آن جوان از پی ایستاده دژم
5 کش مبادا شود در آن ما بین از گل آلوده جامه یا نعلین
6 پیر چون آن بدید گفتا هی خر نیی بیم آب و گل تا کی
7 چند داری نگاه جامه ز گل دل نگه دار ای مغفل دل
8 از گل و آب جامه بتوان شست که شود پاکتر ز بار نخست
9 لیک چون دل به غفلت آلاید خونت از دیدگانت بپالاید